Sunday 12 June 2011

Wednesday 8 June 2011

درس های "مدحی" برای جنبش سرنگونی

یکم: جدا شدگان از پیکره رژیم جمهوری اسلامی بر سه دسته اند، یا جاسوسانی مانند مدحی یا بریدگانی مثل موسوی و کروبی تا  مخملباف و یا نهایتا کسانی که ضمن تلاش برای بریده نشان دادن خود هنوز به لاس زدن با جمهوری اسلامی مشغولند از قبیل مهاجرانی و مزروعی و مجموعه شورای راه سبز امید. درس اول مدحی برای جنبش  سرنگونی آن است که برای کسانی که به یکباره از رژیم جدا شده اند سر سوزنی اعتماد جایز نیست. در این مجموعه باید از دیگرانی همچون سردار عسگری نامی که گویا معاون وزارت دفاع بوده ، امثال شهرام امیری و نیز دیپلمات های جدا شده از سفارت خانه های اروپایی  نام برد. منظور من این نیست که همگی آنها لزوما از قماش مدحی هستند. مقصود این است که در وانفسای تزلزل رژیم های ضدمردمی مهره های موثر چنین رژیم هایی که تا دیروز در خدمت حکومت بوده اند به یکباره رنگ عوض میکنند. نگاهی به پیوستن وزرای دلقک مآب قذافی به جنبش مخالفان بکنید  تا مراد  بنده را بهتر دریابید.  چهره هایی همچون مخملباف ، واحدی (این یکی را با احتیاط میگویم) و سازگارا گرچه در یک پروسه طولانی مراحل ایزولاسیون را طی کرده اند و وصله جاسوسی حکومت یا فرصت طلبی به آنها نمی چسبد باید صرفا به عنوان نمادهای ریزش در وابستگان به حکومت نگریسته شوند و نه چیزی بیش از آن . بگذارید پا را فراتر از این گذاشته و در مورد موسوی و کروبی نیز قضاوت مشابهی کنم. این افراد از این جهت که بر برخی منافع خویش پا گذاشته و حاضر به پرداخت هزینه شده اند قابل احترامند اما به واسطه سوابق و دست و پا زدن در همان کانتکست های ایدئولوژیک پیشین ( و در برخی موارد خاص استعداد بالا در وصل شدن به برخی دیگر از منابع قدرت - مشخصا سازگارا ) شایستگی قرار گرفتن در راس جریان مبارزاتی را ندارند.  در مورد طیف سوم ( باند مهاجرانی-کدیور و مجموعه اصلاح طلبان حکومتی) باید توجه داشت که برونده عملیاتی آنها چندان تفاوتی با امثال مدحی ندارد. اینان مهره های مستقیم دستگاه های اطلاعاتی جمهوری اسلامی نیستند اما ضمن حفظ ارتباط سیستماتیک با برخی زیرمجموعه های رژیم همواره پتانسیل تغذیه اطلاعاتی رژیم را در خود حفظ میکنند. بدیهی است جنبش سرنگونی راهی جز طرد کامل این طیف ندارد.
دوم: درس مهم دیگر ماجرای مدحی برای جنبش سرنگونی ، کسب شناخت بهتر از نوع رویکرد دنیای غرب به مقوله سرنگونی و تعیین تکلیف با آن است. برای تکمیل این تجربه نظر افکندن به تحولات جاری دنیای عرب بسیار مفید است. اپوزیسیون مورد حمایت غرب در لیبی را بلند پایگان رژیم قذافی هدایت میکنند. در مصر رژیم جایگزین مبارک بدست همان مقامات پیشین منهای معدودی از منفورترین چهره ها اداره میشود. در یمن تلاش های بین المللی بر روی انتقال قدرت از علی عبدالله صالح به معاونش متمرکز میشود. در سوریه تلاش غرب بر برآمدن مرده ای سیاسی مثل عبدالحلیم خدام متمرکز میشود. و نهایتا برای ایران بدنبال کسی میگردند که به نحوی سر در آخور حکومت داشته باشد و بدینسان چهره رسوایی مثل مدحی به ناگهان کشف میشود.این سناریوی عمومی غرب برای تحولات انقلابی در کشورهای پیرامونی است تا مبادا کلاف حوادث از دست شان خارج شود. سناریوی مذکور شاید برای رژیم هایی با ساختار مشابه کشورهای عربی نتیجه موردنظر غرب را برای آنها بدنبال داشته باشد، اما تعقیب همین سناریو برای ایران نشانه دیگری است بر بلاهت تحلیل گران غربی و عجز آنها از درک ویژگیهای ساختار سیاسی در ایران. پروژه اصلاحات در کشورهای عربی میتواند برای غرب نتیجه بخش باشد. سرنگونی مبارک و جایگزینی آن با دولت کنونی مصر ، سرنگونی محتوم قذافی و جایگزینی آن با دولت مستقر در بنغازی و ایضا تحولات تونس همگی در کنه و ماهیت خود فرایندهای اصلاحی هستند و نه انقلابی ، گر چه خون های بسیاری نیز ریخته شده باشد. تجربه 32 ساله حکومت جمهوری اسلامی در ایران اما به روشنی نشان میدهد که فرایند اصلاح طلبانه و جستجو برای یافتن بدیلی از درون حکومت یک خام اندیشی کودکانه بیش نیست. پیام مدحی به غرب آن است که اگر میخواهید از شر جمهوری اسلامی خلاص شوید بدنبال چهره کردن وابستگان سابق حکومت نباشید. پیام مدحی به جنبش سرنگونی نیز روشن است : به اپوزیسیون غرب-ساخته اعتماد نکنید. رهبران خود را از میان کسانی برگزینید که سابقه روشنی در مبارزه ممتد و مستمر برای سرنگونی رژیم اسلامی دارند.